کد مطلب:93734 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:1230

روش آنها تواضع است











3- مشیهم التواضع

ترجمه: (راه رفتن آنها (پرهیزكاران) تواضع و فروتنی است).[1].

[صفحه 132]

شرح: «مشی» مصدر است به معنای راه رفتن و تواضع هم مصدر باب تفاعل به معنی خود را در مقام پائین نهادن و فروتنی كردن است.

این جمله، دو گونه تفسیر می شود:

1- راه رفتن آنها متواضعانه است، از میان همه مسائل، مشی و راه رفتن را مطرح فرمود، چرا؟ جواب این سئوال نیاز به تمهید و مقدمه دارد.

اعمال انسان انعكاس و بازتابی از صفات و حالات درونی او است.

در بیماریهای جسمی این مسئله روشن است، اگر در سطح پوست دانه های چركین پدیدار شود، نشانگر عدم صحت فعل و انفعال كبد است، و اگر چشم انسان زرد شود، آینه ی وجود بیماری در كیسه صفرا است، همچنانكه سیاهی و كبودی لبها نشانگر اختلال در كار دریچه های قلب، و در نتیجه عدم تصفیه صحیح خون است. و بالاخره اندكی اختلاف و عدم تعادل در ظاهر، حكایت از اختلال در باطن می كند، این مسئله عینا در بیماریهای روحی هم نمایانگر است، سینه را جلو دادن و سر به آسمان بلند كردن و پاشنه پاها را بر زمین كوبیدن نشانه ی مرض روحی است، راه رفتن معقولانه و غیر معقولانه به عنوان یك پدیده و نشانه ای از سر درون گویای روح تواضع یا تكبر است، انسان متكبر در راه رفتن، سخن گفتن و حتی نحوه سیگار كشیدن او تكبر و تبختر جلوه گر است، پا را روی پا انداخته و سیگار را لابلای

[صفحه 133]

انگشتان خود فشرده و گاهگاهی پكی به سیگار خود زده، و حلقه حلقه دود می كند كه گویا همه به او مدیون هستند.

این بیمار روحی اگر حتی بخواهد، مرض خود را پنهان كند، ناخود آگاه ظاهر می شود، روانشناسان امروز معتقدند، كه: بشر دارای دو نیروی متفاوت است: 1- ضمیر آشكار 2- ضمیر پنهان (دستگاه خود آگاه و ناخود آگاه) منظور از خود آگاه دستگاه عقل است، كه: با تصورات و تصدیقات انسان بسوی آن می رود، ناخودآگاه ماوراء این است، آن ضمیر باطن است، آن معرفت درونی است كه خود انسان هم به آن توجه ندارد. قسمت مهم دستگاه مغز این شعور ناآگاه است، این دو ضمیر را تشبیه به تكه یخی می كنند كه: 9 قسمت آن زیر آب و 1 قسمت آن روی آب است، و آن یك قسمت ضمیر آگاه و آشكار، و 9 قسمت دیگر ضمیر ناآگاه و پنهان است، همانند صخره های یخی كه خطر بزرگی در جلو كشتی ها محسوب می شوند، زیرا كه: قسمت معظم آن زیر آب است و دیده نمی شود.

روانشناسان می گویند: انسان وقتی شعور آگاهش كار می كند، موانعی بر دیده ضمیر ناخودآگاه او پدیدار می گردد، ولی در خواب و در مواقع غفلت كه فعالیت عقل و شعور آگاه كم است، كارهای حساب ناشده ای می كند، كه ناشی از ضمیر ناخودآگاه است، كشف این مسئله از نظر علمی بسیار نو و تازه است، شاید به یك قرن نرسد، ولی با دقت در منابع اسلامی می بینیم كه از 1400 سال پیش اشاره به این دستگاه شده است، از جمله، كلمه ی نورانی مولی علی (ع) است (گر چه تمام كلمات حضرت نورانی است): «ما اضمر احد شیئا الا ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه»[2] (كسی چیزی را در دل پنهان نمی كند مگر آنكه در سخنان بی اندیشه و رنگ رخسارش هویدا می گردد، (همانند زردی كه علامت ترس، و سرخی

[صفحه 134]

كه نشانه شرمندگی است).

آری انسانی كه: درونی مریض دارد، اگر چه در صدد نشان ندادن نقطه ضعف خود باشد، اما در مرحله ای ضمیر ناخودآگاه او، او را رسوا كرده و مرض او را نمایان می كند، و از جمله مرضهای روحی انسان مرض تكبر است كه گرچه نخواهد كسی متوجه مرض او شود، اما گاهی در مسئله كوچكی مثل راه رفتن یا سیگار كشیدن نمایان می شود.[3].

در سوره اسراء[4] آمده: «و لا تمش فی الارض مرحا[5] انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا» (در روی زمین با تكبر راه مرو، تو نمی توانی زمین را بشكافی، و طول قامتت هرگز به كوهها نمی رسد).

آری متكبر، نه زمین را می شكافد، و نه از نظر قامت به كوه می ماند، تازه بر فرض قامتش به بلندای كوه برسد، مگر كوه چه قدر و منزلتی در دستگاه آفرینش دارد، دانشمندان محاسبه كرده اند، كه: بلندترین كوههای زمین حدود 8000 متر است، این كوهها بر روی كره زمین همانند دانه ها و برجستگیهای روی پوسته پرتقال و نارنگی است، كه: سطح كره زمین بواسطه این كوهها تغییر نكرده، بلكه موج كمی پیدا كرده است، تازه كره ما در كهكشان خود چیزی نیست، چه رسد به مجموعه ی دستگاه آفرینش، پس این متكبر چه در سر می پروراند كه: در راه رفتن، پاهای خود را محكم بر زمین كوفته، تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازد، گردن به آسمان می كشد تا برتری خود را بر زمینیان بنمایاند، غافل از اینكه او همانند مورچه ای است بر صخره بسیار عظیمی، كه: پای خود را بر آن صخره

[صفحه 135]

می كوبد و صخره بر حماقت و جهالت و كمی ظرفیت آن می خندد.

2- تفسیر دوم این فراز از خطبه، به این شرح است، كه: «مشی» به معنی راه رفتن نیست كه آینه درون باشد، بلكه معنای اعمی دارد، كه: همان خط مشی و روش و سیره است، یعنی برنامه و خط مشی زندگی پرهیزكاران در تمام ابعاد، تواضع و فروتنی است، درس خواندن، گفتن، شنیدن، قلم بدست گرفتن، امر به معروف و نهی از منكر كردن، معاشرت و كسب و كار و همه و همه اعمال و رفتار او آمیخته با تواضع است.

در نهایت مرجع و برگشت دو تفسیر یكی است، در تفسیر اول راه رفتن فی نفسه مراد بود، اما انگشت روی كوچكترین مسائل گذارده شده بود كه نشانه تواضع و حالت نفسانی درونی بود، و در تفسیر دوم خط مشی مراد بود نه فعل راه رفتن تنها، كه خود به خود از كوچك تا بزرگ برنامه های زندگی را شامل می شود.

بعضی خیال می كنند تواضع صفتی پسندیده و روحیه ی اخلاقی صرف است، كه: هیچگونه تاثیری در زندگی ندارد، بودنش خوب و نبودنش به جائی ضربه نمی زند ولی این پنداری بیش نیست.

در اینجا سه نكته را متذكر می شویم، تا معلوم شود كه: تواضع در زندگی، عاملی سرنوشت ساز است: 1- یكی از مهمترین عوامل گناه كبر است، نخستین گناهی كه در این عالم اتفاق افتاد گناه شیطان بود، كه: ناشی از تكبر بود، بعد از تسویه و به سر حد كمال جسمانی رسیدن انسانی و نفخ روح و دمیدن روان به او، (فاذا سویته و نفخت فیه من روحی) وقتی خطاب به فرشتگان شد كه به آدم سجده كنید (فقعوا له ساجدین)، همه ملائكه سجده كردند، الا ابلیس «فسجد الملائكه كلهم اجمعون الا ابلیس» خطاب شده چرا سجده نكردی؟، وی قیاس[6] كرده و گفت:

[صفحه 136]

«انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین» (من بهتر از آدم هستم، خلق نمودی مرا از آتش و خلق كردی آدم را از گل) او اولین قیاس كننده بود، چنانكه امام صادق (ع) به ابوحنیفه[7] فرمودند: «لا تقس فان اول من قاس ابلیس»،[8] »، قیاس مكن كه نخستین قیاس كننده ابلیس (شیطان) بود.

بزرگترین اشتباه ابلیس كه: شاید هم آگاهانه دروغ می گفت، این بود كه: آتش را با خاك مقایسه كرد و خواست آتش را برتر از خاك جلوه دهد، در حالی كه خاك سرچشمه انواع بركات و منبع تمام مواد حیاتی، و مهمترین وسیله برای ادامه زندگی موجودات زنده است، در حالی كه آتش چنین نیست، بلكه جنبه ویرانگری او بیشتر است، وقتی زمین به صورت گوئی آتشین از خورشید جدا شد، قابل استفاده و سكونت نبود، اما وقتی سرد شد، خاك آن مایه بركات گردید، سرچشمه پرورش درختان و مواد نفتی قابل احتراق شد، اگر آتشی ایجاد شود، برگشتش به زمین است، تولید آتش از سنگ چخماق و نفت و غیره است، از همه اینها گذشته، شرافت آدم به بعد جسمانی و مادی و خاكی و مرحله ی لجن بودن او نبود، بلكه بواسطه جنبه روحانیت او بود.

اضافه «روحی» در (نفخت فیه من روحی) اضافه تشریفیه است، یعنی اگر چه جسم او خاكی بود ولی روحش انتساب به خداوند پیدا كرده، و شرافت یافته بود، ولی امان از تكبر كه چون پرده ای بر دیده جان ظاهر شده، و مانع از دیدن حتی بدیهی ترین دیدنیها و آشكارترین آنها است، به دنبال این تكبر بود كه شیطان به جنگ و پیكار با خداوند برخاست و حكمت الهی را زیر سئوال برد، اینكه گفت: من

[صفحه 137]

بهتر از آدم هستم، و او خلقتش از خاك و خلقت من از آتش است، یعنی اینكه: دستور سجده از تو ای خدا انتظار نمی رفت، توقع نداشتیم با این علم و حكمتت چنین دستور صادر كنی، بعد هم نسبت جبر به خدا داده، و گفت: رب بما اغویتنی لاقعدن لهم صراطك المستقیم»[9] (ای پروردگار من به خاطر اینكه اغواء و گمراه كردی مرا، بر سر راه مستقیم تو، برای انسانها و فرزندان آدم كمین می كنم) ابلیس با اینكه عالم بود ولی تناقض گوئی كرد، در ابتدا به خداوند نسبت جبر داد و گفت تو گمراهم كردی، و من بی اختیار بودم، ولی بعدا گفت من گمراهشان می كنم، یعنی اختیار دارم، و به میل و اراده خود عمل می كنم، آری اگر متكبر دچار تناقض گوئی هم شود، جای استعجاب نیست!

علی (ع) در خطبه قاصعه[10] نهج البلاغه به هنگام نكوهش كبر و خود برتر بینی چنین می فرماید: «اعترضته الحمیه فافتخر علی آدم بخلقه و تعصب علیه لاصله فعدوالله امام المتعصبین و سلف المستكبرین الذی وضع اساس العصبیه و نازع الله رداء الجبریه و ادرع لباس التعزز و خلع قناع التذلل، الا ترون كیف صغره الله بتكبره و وضعه الله بترفعه فجعله فی الدنیا مدحورا و اعد له فی الاخره سعیرا».

كبر و خودخواهی به او (شیطان) روی آورد، پس به آفرینش خود بر آدم فخر و ناز نمود، و به خاطر آفرینش خود در برابر آدم عصبیت به خرج داد آشكارا زیر بار فرمان حق نرفت، (و گفت: او را از گل و مرا از آتش آفریدی، من كه از او بهترم، چرا او را سجده كنم؟!) این دشمن خدا پیشوای متعصبان و سر سلسله متكبران است كه اساس تعصب را پی ریزی كرد و با خدا در جامه عظمت و بزرگی (كه اختصاص به او داشت) به منازعه پرداخت و لباس عزت و سربلندی (كه سزاوار او نبود) را به تن پوشانید و پوشش تواضع و فروتنی را كنار گذارد مگر نمی بینید، چگونه

[صفحه 138]

خداوند او را برای تكبر و سركشی خرد و كوچك و به سبب بلند پروازی پست نمود؟! و آتش فروزان دوزخ را در آخرت برای او مهیا نمود.

چنانكه در قرآن كریم سوره حجر آیه 34 و 35 می فرماید: «قال فاخرج منها فانك رجیم و ان علیك اللعنه الی یوم الدین» (خداوند فرمود از بهشت بیرون رو كه تو رانده شدی، و تا روز رستاخیز بر تو لعنت است) و در آخرت برای او آتش برافروخته آماده فرمود، (چنانكه در قرآن كریم سوره ص آیه 85 می فرماید: «لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعین» (دوزخ را از تو و از همه آنان كه پیرو تو هستند از آدمیان و جنیان پر خواهم نمود).

2- مسئله تواضع و تكبر در علم و عدم علم تاثیر می گذارد، انسان متواضع اگر مسئله ای را نداند، سئوال كرده و بر علم خود می افزاید، و بر عكس انسان متكبر با سئوال نمی خواهد، شكوه ساختگی و دروغین خود را بشكند، و اساسا یكی از حجابهای شناخت، تكبر است، اگر انسان متواضع شد زمینه علم افزائی او فراهم شده، و علم هم زمین تواضع را متقابلا فراهم می كند، زیرا تواضع و علم رابطه تنگاتنگ و مستقیمی با هم دارند و چرا علم تواضع نیافریند، در صورتی كه درخت پر بار با سر فروآوردن شاخه های میوه دارش ابراز تواضع می كند، تكبر و بزرگی فروختن، مانع از رسیدن علمی است، كه به منزله آب حیاتبخش روح و روان است،

و به قول شاعر:

افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی كه بلند است

شاعر دیگری درباره تكبر و بالا نشستن ظاهری در حالی كه درون تهی از فضائل و كرامات است، این چنین سروده:

من از بیقدری خار لب دیوار فهمیدم
كه ناكس، كس نمی گردد از این بالا نشستنها

[صفحه 139]

در این شعر افراد بالانشین و متكبر كه نه فضیلتی از درون و نه شخصیتی از برون دارند، تشبیه به خارهای بی ارزشی شده اند كه: روی بلندی دیوار یا روی پشت بامها سبز می شوند.

علاوه بر تاثیرگذاری تواضع در دانش اندوزی و علم افزائی، عامل موثری برای پذیرش و كرنش در برابر كلام حق در مباحثات و منازعات و مرافعات است، و در مقابل تكبر مانع از آن، انسان متواضع حرف حسابی را می پذیرد اگر چه از زبان ناحسابی باشد، و حرف ناحسابی را نمی پذیرد اگر چه از زبان فرد حسابی باشد به خلاف متكبر.

روحیه تواضع با روح اسلام عجین شده است، و علی (ع) آن معلم اخلاق و انسانیت در بیانات خود می فرمایند: «الاسلام هو التسلیم» (اسلام همان تسلیم است) تسلیم در برابر خدا و پیامبر و زیر بار حق و حرف حساب رفتن، روحیه تكبر با روح اسلام سازگار نیست، و رشد این روحیه موجب كفر و خروج از دائره اسلام است، چنانچه در روایات هم اشاره به این مسئله شده است.

با نگرشی به قرآن درمی یابیم كه قرآن هم در موارد مختلف و از جمله در سوره ی بقره اشاره به مانع بودن روحیه ی استكباری برای پذیرش حق كرده، و مذمت می نماید: «افكلما جاءكم رسول بما لا تهوی انفسكم استكبرتم ففریقا كذبتم و فریقا تقتلون»،[11]، آیا هر پیامبری كه بر خلاف هوای نفس شما اوامری از جانب خداوند آورد، استكبار كرده و از امرش سرپیچی می نمائید و گروهی را تكذیب كرده و گروهی را می كشید، در آیه فوق «تقتلون» با صیغه مضارع آورده شده، كه نشانه استمرار است، یعنی یك یا دو پیامبر را نكشتند بلكه بر این كار استمرار داشتند.

3- تكبر نظام جامعه بشری را بر هم می زند و روابط انسانها را با یكدیگر

[صفحه 140]

تیره می كند و بر عكس تواضع ضامن نظام و بیمه كننده سلامت آن است، سرچشمه بسیاری از جنگها همان خود برتربینی ملتها و اقوامی در برابر اقوام دیگر است. جنگ جهانی اول و دوم را همین مسئله ایجاد كرد، آلمان نازی سردمدارانش در اثر خودبینی باور كردند كه نژاد ژرمن برتر و بالاتر از سایر نژادها بوده اند، و دست به جنگ زده و این همه سرمایه های انسانی و اقتصادی و فرهنگی ملتها را به دست نابودی سپردند، معلوم می شود تكبر توانائی ایجاد جنگ جهانی را دارد، در زمان ما نیز همین روحیه باعث شد كه 5 دولت متكبر و زورگو در سازمان ملل حق (وتو) داشته، و با این روحیه استكباری نظام عالم را بر هم زدند، اگر باور كنند كه همه فرزندان آدم و آدم از خاك است (انتم بنو آدم و آدم من تراب»: (شما فرزندان آدم و آدم از خاك است) شعله های خشمناك آتشین جنگها رو به سردی گرائیده و خاموش می شود ولی متاسفانه امیدی به این باور نیست.

در افغانستان مجاهدین افغانی با رژیم سفاك و غیر مردمی خود در نبردند، و قرار داد صلح را در ژنو، آمریكا و شوروی بین دو جناح به امضاء می رسانند، چه خبر است؟ مگر در بین شوروی و آمریكا شعله های جنگ مشتعل شده كه بر سر میز مصالحه می نشینند، آیا این عمل به این معنا نیست، كه: ما آقا و بقیه برده، ما ارباب و بقیه رعیتند، و برده حق اختیار و اراده از خود نداشته و محكوم صرف و مغلوب هوا و هوسهای مولای خود است؟!

آری عالم را به فساد نكشید، مگر استكبار، این صفت رذیله استكبار موجب شد كه در همه جا قدرتهای مستكبر و زورگو نفوذ كرده، تا جائی كه به خلیج فارس برای حفاظت از به اصطلاح امنیت آمده اند، و می بینیم از موقعی كه پا در این گرداب مهلكه گذارده اند، تشنج منطقه رو به ازدیاد گذارده است.[12].

[صفحه 141]

باید سطح فرهنگ مردم بالا رود، و درك كنند كه ابرقدرتها عامل فسادند، باید بدانند تا مملكتی قوی نشود، ملتش ذلیل است، و باید بدانند حق گرفتنی است نه دادنی، باید بفهمند استكبار تابع حرف حساب نیست، در اینجا مناسب است واقعیتی را با زبان طنز بیان كنم:

گویند دزدی شبانگاه برای دزدی از دیوار خانه ای بالا رفته و چون دیوار بلند بود، بر زمین افتاده و پایش شكست، صاحبخانه بر او ترحم نموده رهایش كرد، فردا دزد به حاكم شكایت كرد، كه: فلان شخص دیوار خانه اش را بیش از حد بالا برده، و مرا به این روز و حال انداخته، حاكم او را خواست و علت بلند بودن دیوار را جویا شد، مرد كه: از قرائن متوجه شد حاكم خیلی حواسش پرت است، و حرف حساب را نمی پذیرد، تصمیم گرفت مشكله ی جواب را از خود دور كرده، و به گردن دیگری بیندازد، لذا گفت قربان! تقصیر بنا است و من به او نگفته بودم، این مقدار دیوار را بالا ببرد، حاكم بنا را خواست او هم گفت من 50 ردیف می چیدم ولی چون خشت مال، خشتها را بزرگ گرفته و استاندارد نیست دیوار بلند شده! حاكم خشت مال را هم خواست، و او گفت قربان نجار قالب خشتها را بزرگ گرفته و من بی تقصیرم، نجار را هم خواست او گفت قربان تقصیر دختر همسایه ی روبروئی است، زیرا وقتی این قالب را می ساختم سرش را از پنجره خانه بیرون كرده و من حواسم پرت شد، او را خواست و به او گفت چه حقی داشتی سرت را از پنجره بیرون كنی، گفت:

[صفحه 142]

من بچه شیر خوارمان را در آغوش داشتم و او مرتب گریه و زاری می كرد، و من چون به انتظار مادرم بودم، سرم را از پنجره بیرون كرده بودم، تا ببینم چه موقع می آید؟ حاكم گفت: حالا فهمیدم چرا پای این دزد بیچاره از دیوار بلند شكسته، منشاء همه این كارها این بچه ی شیرخوار است، از بچه پرسید چرا گریه و زاری می كردی؟ و او قادر به جواب گفتن نبود، لذا حاكم گفت بعد از تحقیقات زیاد و پی گیریهای مداوم مقصر اصلی مشخص شد! مقصر اصلی این بچه است، دستور می دهم در سبدی او را دور شهر گردانیده تا بدانند كه عدل حاكم اجازه نمی دهد، حتی یك دزد مورد ظلم واقع شود!

باید از این لطیفه كه حاوی واقعیتی ملموس است درس گیریم، و بدانیم حكام كشورهای بزرگ و متجاوز شریك دزدند، و از همین روی از كشورهای مرتجع حمایت می كنند و در مقابل، انسان مظلوم و بی زبان همانند آن كودك مقصر است، باید نیرومند شویم تا سربلند باشیم.

در اینجا مناسب است روایاتی درباره تكبر و آثار آن كه جنبه روشنگری و بیدارگری دارد، متذكر شویم تا شاهدی هم بر مطالب گذشته بوده باشد:

قال علی (ع) «الحرص و الحسد دواع الی التقحم فی الذنوب»[13]، حرص (آز و طمع) و تكبر (گردنكشی) و حسد (رشك بردن) صداكننده و ندادهنده است بسوی فرو رفتن در گناهان) این سه را حضرت نام بردند زیرا اصول كفر همین سه گناه است، و هر یك در واقعه ای تجلی یافته و عامل عصیان شد، حرص در مورد حضرت آدم (ع) و كبر در مورد شیطان و حسد در مورد هابیل و قابیل كه: قابیل به هابیل رشك برده و موجب نخستین قتل عالم شد، و با این سنت سیئه هر قتلی در عالم شود، گناهش بر گردن قابیل است، بدون اینكه به فاعل (قاتل) تخفیفی در

[صفحه 143]

عذاب داده شود.[14].

قال الباقر (ع): «ما دخل قلب امرء شی ء من الكبر الانقص من عقله مثل ما دخله من ذلك، قل ذلك او كثر»[15] (داخل نمی شود در قلب و روان انسانی مقداری از كبر الا اینكه در مقابل ناقص می شود از عقل او به مقداری كه داخل شد كبر در قلب او، چه كم باشد و چه زیاد.

3- عن الصادق[16] (ع) قال: «من مر بالمازمین و لیس فی قلبه كبر غفر الله له قلت: ما الكبر قال: یغمص الناس و یسفه الحق[17]...» (امام صادق (ع) فرمودند: (كسی كه مرور كند به مازمین[18] در حالی كه در قلبش كبری نیست، خدا می آمرزد گناهان او را گفتم: كبر چیست فرمودند: كبر آن است كه: مردم را حقیر و فرومایه داند، و نسبت سفاهت به حق داده و آن را خفیف شمارد...).

4- قال ابی عبدالله (ع): «فیما اوحی الله عز و جل الی داود، كما ان اقرب الناس الی الله المتواضعون، ابعد الناس من الله المتكبرون» امام صادق (ع) فرمودند: (در بین سخنانی كه خداوند عزوجل به حضرت داود وحی كرد، این سخن

[صفحه 144]

بود، همچنانكه نزدیكترین مردم به خداوند افراد متواضع هستند، دورترین مردم از خداوند هم متكبرین هستند).[19].

5- قال علی (ع): «فاعتبروا بما كان من فعل الله بابلیس اذ احبط عمله الطویل و جهده الجهید و كان قد عبدالله سته آلاف... عن كبر ساعه واحده فمن ذا بعد ابلیس یسلم علی الله بمثل معصیته؟! كلا ما كان الله سبحانه لیدخل الجنه بشرا بامر اخرج به منها ملكا ان حكمه فی اهل السماء و اهل الارض لواحد»[20] (پند و عبرت گیرید از آنچه خداوند با ابلیس رفتار كرد، در آن هنگام كه اعمال و عبادات طولانی و تلاش و كوششهای شش هزار ساله او را به خاطر ساعتی تكبر ورزیدن بر باد داد، با اینحال چه كسی بعد از ابلیس می تواند، از كیفر خدا در برابر انجام همان معصیت مصون بماند؟ نه، هرگز، ممكن نیست خداوند، انسانی را به بهشت بفرستد، در برابر كاری كه به خاطر آن به ظاهر فرشته ای را از بهشت رانده است[21]، حكم خداوند درباره اهل آسمان و زمین یكی است).

ممكن است سئوال شود، آیا عادلانه است اعمال و عبادات 6000 ساله یك فرد با یك ساعت معصیت از بین برود؟! در جواب باید گفت تعجب ندارد، چه بسا اعمال بیش از 6000 سال هم با یك عصیان و نافرمانی نابود شود، زیرا بعضی از خلافكاریها و معاصی جنبه انفجاری دارد، این سئوال مثل این است كه: كسی بگوید آیا می شود سد كرج را كه شاید مثلا 20 سال طول كشیده تا ساخته شده یا بناء معظمی را كه 50 سال طول كشیده تا ساخته شده، با یك موارد منفجره نابود كنند؟

[صفحه 145]

چه بسا شخصی در لحظه آخر عمر تمام سرمایه های اندوخته ی 100 ساله خود را از دست می دهد، استاد می فرمود در حدیثی دیده ام به این مضمون كه: تواضع آن است كه: خود را بالاتر از دیگری ندانی حتی بالاتر از شرابخوار و معصیت كار، زیرا ممكن است جریان ساحران فرعون پیش آید كه: پس از این همه انحراف اولین مومنان به حضرت موسی شدند، كه با تهدید فرعون مبنی بر قطع دست و پا و آویزان كردن آنها بر درخت از هدف خود یعنی ایمان به خداوند منصرف نگشتند، تا جائی كه در روایات آمده این تهدید را فرعون عملی كرد و صاحب مجمع البیان درباره اینها می فرماید: «اصبحوا كفارا سحره و امسوا شهداء برره» (صبح كردند در حالی كه كافرانی ساحر بودند، و عصر كردند در حالی كه شهیدان و نیكوكاران بودند).

كوتاه سخن اینكه تكبر مانند مواد منفجره ای برای نابودی اعمال است، اگر چه انفجار یك لحظه، و اعمال بیش از 6000 سال باشد، و در مقابل تواضع عامل بقاء، تواضع، مایه ی پذیرش حق و در مسیر حقیقت قرار گرفتن است، اگر چه انحراف باندازه انحراف ساحران فرعون باشد.

6- قال رسول الله (ص): «یا اباذر من مات و فی قلبه مثقال ذره من كبر لم یجد رائحه الجنه الا ان یتوب قبل ذلك»[22] (پیامبر گرامی فرمودند: (ای اباذر كسی كه بمیرد و در قلبش به اندازه وزن ذره ای از كبر باشد، بوی بهشت را نمی یابد (استشمام نمی كند).

در اینكه می فرماید بوی بهشت را نمی یابد، نكته ای نهفته است، زیرا در حدیث آمده است كه بوی بهشت از فاصله 500 سال به مشام می رسد، (همانند باغهای گل كه از 50 متری بویش به مشام می رسد) نفرمود داخل بهشت نمی رود،

[صفحه 146]

كه احتمال داده شود، تا نزدیكی بهشت می آید، و بوی آن را استشمام می كند، بلكه فرمود اصلا به محلی كه بوی بهشت می رسد، حق ورود ندارد، یعنی نزدیك 500 سال نمی آید چه رسد وارد بهشت شود.

در این مرحله بعد از ذكر این 6 روایت نورانی و تكان دهنده، ضروری است بحثی را كه برای جمیع مباحث اخلاقی مفید است، تقدیم نموده تا سرچشمه تكبر هر چه بهتر شناخته شود و معالجه ی این بیماری هر چه زودتر ممكن گردد.

روح انسان همانند جسم او مبتلا به بیماری می شود، و در واقع وجود انسان می تواند حامل دو بیماری باشد: 1- جسمی 2- روحی، و بالطبع این دو نوع بیماری دو نوع طب و طبیب می طلبد.

1- روحانی 2- جسمانی، این مطلب از آیات قرآن هم استفاده می شود. قرآن در چندین مورد با تعبیرات مختلف درباره منافقین می فرماید: آنها بیمار دلند، «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا»[23] (در قلبهایشان مرض است و خداوند بر مرض آنها بیفزاید) نفاق نوعی انحراف از سلامتی است، در جای دیگر درباره قرآن می فرماید: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنین و لا یزید الظالمین الا خسارا»،[24] قرآن را نازل می كنیم كه شفا و رحمت برای مومنان است و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمی افزاید.

در جای دیگر می فرماید: «قل هو للذین آمنوا هدی و شفاء»[25]، (به این لجوجان تیره دل بگو این قرآن برای مومنان مایه هدایت و شفا است)، در این آیه تعبیر به «شفا» شده و شفا در جائی است كه بیماری باشد ما منكر این نیستیم كه:

[صفحه 147]

اگر با شرائطی آیات را با زعفران مثلا نوشته و با آب خورده شود، شفا حاصل می شود، یا اگر فلان سوره را بخواند فلان مشكل و بیماری حل و بهبودی می یابد، ولی می گوئیم قرآن قبل از اینكه بر بیماریهای جسمی تاثیر كند، مرهمی بر بیماریهای روحی است، زیرا وحی با روح ما مانوس تر است تا با جسم، در آیه اول اشاره به وجود چنین امراض روحانی، و در آیه دوم اشاره به نسخه شفابخشی به نام قرآن شده، و بالطبع دلالت بر وجود طبی برای روح و طبیبی برای آن است.

در نهج البلاغه هم اشاره به شفابخشی قرآن شده است، آنجا كه می فرماید: «فاستشفوه من ادوائكم و استعینوا به علی لاوائكم فان فیه شفاء من اكبر الداء و هو الكفر و النفاق و الغی و الضلال»[26] (از این كتاب بزرگ آسمانی برای بیماریهای خود شفا بخواهید و برای حل مشكلاتتان از آن یاری بطلبید، چرا كه در این كتاب درمان بزرگترین دردها است، درد كفر و نفاق و گمراهی و ضلالت).[27].

جالب توجه اینكه اطباء فهمیده اند هر داروئی علاوه بر تسكین دردی منشاء دردهای دیگری می تواند باشد، و این مطلب را از حدود 1400 سال پیش در روایات می توان دید، در سفینه البحار در حدیث معروفی آمده: «ما من دواء الا و یهیج داء» (هیچ داروئی نیست مگر اینكه خود سرچشمه بیماری دیگر است) اما داروی شفابخش قرآن هیچگونه اثر نامطلوب و سوئی روی جان و فكر و روح آدمی نداشته، بلكه تماما خیر و بركت است و به این مطلب در عبارات نهج البلاغه نیز اشاره شده: «شفاء لا تخشی اسقامه» (قرآن داروی شفابخشی است كه هیچ بیماری ای از آن بر

[صفحه 148]

نمی خیزد).[28].

در نهج البلاغه از جمله لقبهای پیامبر «طبیب دوار» (پزشك سیار) است، یعنی او به سراغ مریضها می رفت، اگر چه مریض تمایلی به شفاء نداشت،: «طبیب دوار بطبه، قد احكم مراهمه و احمی مواسمه یضع من ذلك حیث الحاجه الیه من قلوب عمی و آذان صم و السنه بكم، متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحیره لم یستضیئوا باضواء الحكمه و لم یقدحوا بزناد العلوم الثاقبه، فهم فی ذلك كالانعام السائمه و الصخور القاسیه».[29].

(پیامبر اكرم (ص) او طبیبی است سیار كه با طب خویش همواره به گردش می پردازد، مرهمهایش را به خوبی آماده ساخته حتی برای مواقع اضطرار و داغ كردن محل زخمها، ابزارش را گداخته است (تا در آنجا كه مورد نیاز است قرار دهد) برای قلبهای نابینا، گوشهای كر، و زبانهای گنگ، با داروی خود در جستجوی بیماران فراموش شده و سرگردان است!) (ولیكن) بیماران از روشنیهای حكمت و عرفان او استفاده نكرده اند، و به آتش زنه های علوم و معارف درخشان آتش نیفروخته اند، پس آنان مانند چارپایان چرنده (كه شعور نداشته تمام همت وسعیشان صرف خوردن و آشامیدن است) و همچون سنگهای سخت بنیان (كه چیزی را درك نمی كنند) می باشند».

از این عبارات استنباط می شود كه: پیامبر اكرم دو نوع درمان داشته اند: 1- مرهم برای زخمهای قابل مرهم گذاری 2- مرهمی بنام سوزاندن در مرضهائی كه قابل درمان نیست، (در بعد جسمانی هم این دو نوع مرهم هست، یا قابل معالجه است مثل نوع اول یا قابل معالجه نیست، مثل سیاه زخم كه معروف است

[صفحه 149]

می سوزانند، در كلمات علی (ع) هم آمده: «و اذا لم اجد بدا فاخر الدواء الكی»[30] (و زمانی كه نیافتم چاره ای برای مداوا پس آخرین دواء داغ است).[31].

از این مقدمه نتیجه می گیریم همانطور كه: در رابطه با جسم، اول آزمایش خون و چربی و اوره و غیره می كنند، تا كمیت و كیفیت بیماری را تشخیص داده و سپس در صدد معالجه مناسب با آن برآیند، در رابطه با روح هم اول باید كنكاش و جستجوگری كرد، تا كما و كیفا بیماریهای روحی را تشخیص داده، و سپس در راستای بهبودی فعالیت كرد، اگر در محلی دروغ گفتن، قماربازی كردن و دیگر انحرافات به چشم خورد، باید ریشه یابی كرد، اگر بیكاری گریبانگیر نسل جوان شده، باید ریشه یابی كرد، و سپس به دنبال معالجه رفت.

مسئله شناخت و درمان از مبادی اساسی تبلیغ بشمار رفته، و باید مبلغین جامعه و در راس آنها روحانیون عزیز این روش را در عین حالی كه طبیبی دوار هستند، نصب العین خود قرار داده، تا در پیشبرد اهداف الهی، انسانی هر چه بیشتر موفق باشند.

بعد از تشخیص بیماری تكبر، در صدد ریشه یابی برآمده، و سه عامل موثر در این بیماری را متذكر می شویم:

1- عدم معرفت نسبت به خدا و جهان و خویشتن: اگر معرفتی شایسته، نسبت به این امور نباشد درخت تكبر رشد نموده، و هر چه بیشتر به ثمر می نشیند، اگر كسی در مرحله ذات خود را دید، خدا را نمی بیند، اگر در مرحله صفات مثل علم، علم خود را دید، علم خدا را نمی بیند، اگر در مرحله افعال فعل خود را دید، فعل خدا را نمی بیند، و در نتیجه هر كس بزرگی موهوم خود را دید، از بزرگی خدا غافل است.

[صفحه 150]

بزرگان نكردند در خود نگاه
خدا بینی از خویشتن بین مخواه

(سعدی)

قرآن می فرماید: «و لو ان ما فی الارض من شجره اقلام و البحر یمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزیز حكیم»[32] (اگر آنچه روی زمین از درختان است قلم شوند، و دریا برای آن مركب گردد، و هفت دریا به آن افزوده شود، اینها همه تمام می شوند، اما كلمات خدا پایان نمی گیرد، خداوند عزیز و حكیم است).

در این آیه (كلمات الله) را به معنی علم و دانش پروردگار[33] گرفته اند، و اشاره به عظمت علم الهی است، اگر تمام علوم را كه در متن كتب در كتابخانه ها جمع شده، شاید بیش از استخر كوچكی جوهر برای نوشتن آن مصرف نشده باشد، حال ببینید استخر كوچكی كجا و هفت دریا كجا!

در مقابل عظمت جهان و این عالم پهناور ما بسیار كوچكیم. استاد می فرمودند: روزی محاسبه می كردم، آن سفینه فضائی كه: در مدت سه روز به كره ماه رسید، اگر بخواهد به كرات دیگر منظومه رود، بعضی 11 ماه و بعضی 60 سال و بعضی 300 سال به بالا طول می كشد، اینها همسایه های زمین هستند، اگر بخواهیم به اولین ستاره خارج منظومه برسیم، كه: 48 ماه نوری با ما فاصله دارد، و نور آن 4 سال در راه است تا به زمین برسد بعضی از آنها یك میلیون و پانصد هزار سال (1500000) طول می كشد راستی چه عظمتی و چه شوكتی؟!!

در آداب نماز شب نوشته اند: (نمازگزار پس از بیدار شدن و قبل از وضو نگاه به آسمان كند، و 6 آیه از اواخر سوره آل عمران را بخواند: «ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب... و یتفكرون فی

[صفحه 151]

خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا...»[34] (در خلقت آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز آیاتی برای صاحبان عقل و خرد است... تفكر می كنند در آفرینش آسمانها و زمین، گویند: پروردگارا این دستگاه با عظمت خلقت را بیهوده نیافریده ای...).

از این مقدمات نماز شب میتوان فهمید، كه: عبادت با معرفت ارزش دارد، و معرفت با نگرش به عظمت دستگاه خلقت زمین و آسمان حاصل می شود.

قطر زیاد عدسیها كه سال به سال بر آنها افزوده می شود، صحنه های دورتر و شگفت انگیزتری را توانسته پشت دستگاهها منعكس كند، عظمت این جهان به جائی رسید، كه: با ماشینهای حساب تنها در یك قسمت آسمان كه مجموعه كهكشان ما وجود دارد صد میلیارد (صدهزار میلیون) ستاره شمارش شده، خورشید ما ستاره متوسطی در میان این ستاره های كهكشان راه شیری است و تعداد كهكشانها حداقل به یك میلیارد بالغ است، منجمین می گویند: تلسكوپهای ما به جائی می رسد كه تاریك نشان می دهد، ولی عوالم دیگری هست، كه: هنوز دید تلسكوپهای ما به آنها راه پیدا نكرده است.

بسیاری از دانشمندان تفسیر كرده اند كه: جمیع ستارگان مربوط به آسمان اول است، و قرآن هم می فرماید: «انا زینا السماء الدنیا بزینه الكواكب...»[35]، به تاكید ما آسمان نزدیك (دنیا مونث ادنی بمعنی نزدیك است) را مزین به زینت ستارگان كردیم.

من چه هستم و در برابر این دستگاه با عظمت چیستم، چكاره ام و چه محلی از اعراب در میان این مخلوقات و كلمات الهی دارم، پس عقل و وجدان حكم می كند، كه: راهی جز عبودیت خدا را نباید طی كرد، و همین راه است كه: در نهایت

[صفحه 152]

به بزرگترین و رفیع ترین مقام علمی كه همه كس را به آن راه نیست، منجر می شود و آن مقامی است كه دارنده این مقام چنین گوید:

تا به جائی رسید دانش من
كه بدانستمی كه نادانم

در اینجا باید گفت ای انسان تو و تكبر چه، تو در برابر عظمت دستگاه خلقت چه هستی؟! واقعا جای تعجب است كه: انسانی با توجه به اینكه اولش نطفه و آخرش مردار و مابین این دو حامل عذره و كثافات است، فخرفروشی و تكبر می كند، باید اقرار كرد (آن ذره كه در حساب ناید مائیم) معرفت را باید از امام حسین (ع) آموخت آن حضرت در دعای عرفه در حالی كه اشك می ریزد می گوید: «الهی انا الفقیر فی غنای فكیف لا اكون فقیرا فی فقری الهی انا الجاهل فی علمی فكیف لا اكون جهولا فی جهلی» (خدایا من در موقع بی نیازی هم فقیرم، پس چگونه فقیر نمی باشم در فقرم، خدایا من در موقع عالم بودن هم جاهل هستم، پس چگونه جاهل نمی باشم در موقع جاهل بودنم) «الهی من كانت محاسنه مساوی فكیف لا تكون مساویه مساوی» (خدایا كسی كه خوبیهایش، بدی است، پس چگونه بدیهایش بدی نیست) «عمیت عین لا تراك»- (كور باد چشمی كه ترا نبیند) خدایا مگر تو از من دور شده ای كه از آثار بخواهم ترا بشناسم.

(كی رفته ای ز دل كه تمنا كنم ترا
كی گشته ای نهفته كه پیدا كنم ترا)

(با صد هزار جلوه برون آمدی كه من
با صد هزار دیده تماشا كنم ترا)

آری این معرفت، آن جانبازی عاشورا، را هم می طلبد.

درمان بیماری تكبر كه ناشی از جهل و عدم شناخت باشد، تحصیل معرفت نسبت به عظمت خالق و جهان و ضعف خویشتن است، این معرفت رابطه مستقیم با تواضع، و تواضع رابطه مستقیم با علم، و علم با معرفت دارد، و به قول امام حسین (ع): «مدارسه العلم لقاح المعرفه» (درس و بحث علم، زاینده معرفت است).

[صفحه 153]

2- عقده حقارت- شخص متكبر در خود كمبودی احساس كرده و جبران آن را در قیافه گرفتن و باد به غبغب انداختن می داند، این چیزی است كه: مطالعه روانكاوان به آن رسیده است.

در حدیثی از امام صادق (ع) آمده: «ما من رجل تجبر الا بذله وجدها فی نفسه» (مردی نیست كه بزرگی و تكبر كند الا بخاطر ذلت و خواری كه آن را در نفس و جان خود می یابد[36] این ذلت همان عقده حقارت است، منشاء این عقده معمولا از دوران تولد و رشد در خانه ی محقر فقیرانه یا مورد تحقیر پدر و مادر و معلم قرار گرفتن است. او در دوران كودكی وقتی می خواسته حرفی بزند به او گفته شده، تو هنوز بچه ای، و دهانت بوی شیر می دهد، ترا به این كارها چه، این صحیح نیست ما دستور داریم برای بچه ها باید شخصیت قائل شد نه اینكه آنها را مورد تحقیر قرار داد، تا احساس كمبود كرده و با تكبر جبران كنند.

یا ممكن است منشاء آن فرزند نامشروع بودن باشد، كه: به عنوان مظاهر زشت دنیای صنعتی امروز محسوب می شود، در هر سال در انگلستان نیم میلیون فرزند نامشروع بوجود می آید كه این مسئله مورد اعتراض دانشمندان واقع شده و این رویه را خطری برای جامعه ی انگلستان دانسته اند زیرا این افراد نامشروع اكثرا قتلها و سرقتها و عامل تشكیل دهنده پرونده ها در دادگاهها هستند. چرا؟!

یكی از علل آن عقده حقارتی است، كه در این افراد رشد كرده، وقتی پدر و مادرش را نمی شناسد، وقتی متوجه حال خود می شود، حس انتقامجوئی در او شعله ور شده، و زبان حالش این است كه: باید از این جامعه ای كه مرا به این روز انداخته، انتقام بگیرم، با غرور و تكبر می خواهد خود را جلوه دهد تا كمبودش برطرف شده و قهرمان شود، این قتلها و سرقتها خالی از انگیزه درونی است، او

[صفحه 154]

می خواهد به قول امام صادق (ع): ذلت و حقارت خود را جبران كند، و راه درمانی ندارد، جز اینكه این خلاء در زندگی چنین افرادی پر شده و كمبود آن جبران شود، بهترین راه، ایمان و توكل به خداوند است، وقتی مومن شد مصداق حدیث قدسی (ما یسعنی ارضی و لا سمائی بل یسعنی قلب عبدی المومن) زمین و آسمان من گنجایش مرا نداشته، بلكه قلب عبد مومن به من، گنجایش و تحمل عظمت مرا دارد) می شود، می گوید اگر خانواده فقیری هستم، یا قیافه ی زیبائی ندارم، یا پدر و مادری ندارم، مهم نیست، قلب من عرش خدا است، و نور او در دلم شعله ور و درخشان و عشق به او در درونم مواج و خروشان است موجی كه ساحلی نمی یابد، تا آرام گیرد و چه بهتر از این مقام كه قلب من برتر از زمین و آسمان است.

قرآن می فرماید: «و لقد كرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی كثیر ممن خلقنا تفضیلا»، ما بنی آدم را گرامی داشتیم و آنها را در خشكی و دریا (بر مركبهای راهوار) حمل كردیم و از انواع روزیهای پاكیزه به آنها روزی دادیم، و بر بسیاری از خلق خود برتری بخشیدیم.

مفسرین «كثیر» را در آیه به معنی جمیع گرفته اند، و به گفته مفسر بزرگ مرحوم طبرسی در مجمع البیان، در قرآن و مكالمات عرب، بسیار معمول است كه این كلمه به معنی جمیع می آید، طبرسی می گوید: معنی جمله این است (انا فضلناهم علی من خلقناهم، و هم كثیر) «ما انسان را بر سایر مخلوقات برتری بخشیدیم و سائر مخلوقات بسیارند».[37].

در آیات تسخیر هم می خوانیم: سخر لكم ما فی السموات و ما فی الارض[38] (مسخر كرد برای شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است).

[صفحه 155]

«سخر لكم اللیل و النهار و الشمس و القمر»[39] » (مسخر كرد برای شما شب و روز و خورشید و ماه را).

«سخر لكم الفلك لتجری فی البحر بامره»[40] (مسخر كرد برای شما كشتی را تا حركت كند در دریا به امر او) وقتی انسان دارای عقده ی حقارت در این آیات نظر می كند، و می بیند چگونه خداوند او را بر جمیع مخلوقات برتری داده، و همه چیز را مطیع او كرده، و همه را در فرمان او قرار داده، نویدی همراه با امیدی سرشار در وجودش غلیان كرده، و می گوید من انسانم كه در این آیات برای من سخن رانده شده، پس چه كمبودی دارم كه احتیاج به جبران باشد، و غرور و تكبر هم بر او مستولی نمی گردد، زیرا جای تكبر نیست كه می داند همه را خدا داده و او فقیر محض است.

3- خودخواهی و حب ذات، عامل سومی كه می تواند منشاء برای تكبر باشد خودخواهی و حب ذاتی است، كه: از حالت تعادل خارج شده باشد حب ذات بسیار خوب است، ولی در صورتی كه تعدیل شده و به خودبینی و خودپسندی و خودخواهی و خودمحوری و خود برتربینی نرسیده باشد. از پائین ترین درجات اخوت و برادری اسلامی این است كه: دوست بداری برای خودت آنچه را كه برای برادرت دوست داری، «تحب لنفسك ما تحب لا خیك»- (دوست بداری برای خودت آنچه دوست می داری برای برادرت) با چشمی به منافع خود بنگر و با چشمی به منافع دیگران، یعنی مگذار حب ذات و نفس پرستی ترا از برادرانت رویگردان و به خود مشغول كند، به ما دستور داده اند كه: اگر كسی سنش از شما بالاتر است، بگوئید شاید عبادتش بیشتر و اگر سنش كمتر است، بگوئید شاید گناهش كمتر، و اگر مساوی شماست، بگوئید: عبادتش بیشتر و گناهش كمتر است.

[صفحه 156]

بدان اگر خودپسند نشدی مطمئنا خداپسند می شوی، و درمان این بیماری هم ممارست بر تقدم حق دیگران بر حق خود است، این درمانی است كه: تنها در نزد پزشكان حقیقی عالم می توان به آن دست یافت.

مرحوم الهی در ذیل این فراز (مشیهم التواضع) چنین گوید:

برفتارند با مردم فروتن
نیارند از تواضع بر زبان من

تواضع پیشه كن، كز خودپرستی
در افتی ناگه از بالا به پستی

سر از باد تكبر دار خالی
كه آتش بارد این باد خیالی

میازار از تكبر خلق و هشدار
كه این خوی بدت روزی كند خار

مبین خود را كه خودبین همچو شیطان
نبیند تا ابد الطاف یزدان

غرور و خودپسندی گشته معجون
به طبع مردم نالایق دون

تواضع خلق مردان كریم است
تكبر خوی اوغاد[41] لئیم است

تواضع خاك را سرو چمن كرد
تواضع قطره را در عدن كرد

ببین در خویش عجز و بینوائی
مبین در كس بكبر و خودنمائی

كه تنها پادشاه فرد سبحان
مقام كبریائی راست شایان

به رازی كز زبان عشق گوئیم
ز دل نقش تكبر پاك شوئیم

نبیند عاشق صادق پدیدار
در این گلشن بغیر از خویشتن خار

خلائق را كه مرآت جمالند
نكو بیند كه در حد كمالند

[صفحه 157]


صفحه 132، 133، 134، 135، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 144، 145، 146، 147، 148، 149، 150، 151، 152، 153، 154، 155، 156، 157.








    1. نكته ادبی: حمل اسم معنا بر اسم ذات صحیح نیست، برای همین جهت گفته اند (زید عدل) یا مجاز در اسناد است یعنی اسناد عدل به زید مجازی است، و گوینده می خواهد بگوید از بس زید عادل است كان مجسمه عدل شده است نه ذاتی كه متصف به عدل است، یا مجاز در كلمه است كه زید عدل را تاویل به زید عادل كنند یعنی مجاز در كلمه عدل صورت گرفته، یا مجاز در حذف است یعنی مضاف در اینجا حذف شده و زید ذو عدل (زید صاحب عدالت است) بوده است، با این مقدمه روشن می شود كه: حمل تواضع بر مشی مجاز است، زیرا مشی آنها متصف به تواضع است نه اینكه خود تواضع باشد و این معنای قول مرحوم خوئی است كه می گوید: (و فی الاسناد ایضا توسع) و همین مراد ابن ابی الحدید است كه می گوید: تقدیره (ای تقدیر جمله و مشیهم التواضع) و صفه مشیهم، التواضع فحذف المضاف (ای صفه).

      دو نكته قابل ملاحظه: 1- در مجاز در حذف، مضاف كلمه ای كه مجازا و در غیر مورد بكار برده شده باید حذف شود، در مثال باید مضاف تواضع حذف گردد مثل مضاف عدل ولی ابن ابی الحدید در مبتدا یعنی (مشیهم) تصرف كرده و این بر خلاف روش ادباء است، از سه وجه مذكور در نحوه ی مجازیت، مجاز در اسناد مناسب تر است، یعنی مراد مولی علی (ع) این است كه: گویا راه رفتن آنها خود تواضع شده، نه اینكه متواضعانه و متصف به تواضع باشد.

      مرحوم خوئی در فراز قبلی یعنی (ملبسهم الاقتصاد) هم فرموده (و فی الاسناد توسع) بخلاف ابن ابی الحدید كه قائل به مجازیت نشده و به نظر می رسد حق با مرحوم خوئی باشد زیرا اقتصاد همچنانكه در عبارت مرحوم خوئی است عبارت است از (التوسط بین الافراط و التفریط) یعنی اقتصاد میان و حد وسط بین افراط و تفریط است، بنابراین لباس پوشیدن آنها منطبق بر حد وسط و اقتصاد است، اگر افراط و تفریط حدی و مصادیقی منطبق بر خود داشته باشند حد وسط و اقتصاد هم دارای مصادیقی است، كه: لباس پوشیدن پرهیزگاران باشد، پس در این فراز مجاز بكار برده شده، یعنی گویا لباس پوشیدن پرهیزگاران خود حد وسط و ملاك ارزش شده نه اینكه منطبق بر حد وسط باشد.

    2. كلمه ی 25 فیض الاسلام و 26 صبحی صالح از كلمات قصار.
    3. استاد در شبهای پنجشنبه در ابتدای ورود به بحث كلام هر شب یكی از كلمات مولی را مورد بحث قرار می دادند و بحث فوق الهام گرفته از بحث ایشان پیرامون كلمه 25 از كلمات نهج البلاغه است.
    4. سوره اسراء آیه 37.
    5. مرح بر وزن فرح به معنی شدت خوشحالی در برابر یك موضوع باطل و بی اساس است.
    6. قیاس آن است كه موضوعی را با موضوع دیگر كه از بعضی جهات شباهت دارند، مقایسه كرده و حكم موضوع اول را برای دوم اثبات كنیم، بدون اینكه فلسفه و اسرار حكم اول را كاملا بدانیم، مثل اینكه بگوئیم عرق انسان چون از جهاتی شبیه با بول است پس مثل بول نجس است.
    7. رئیس مذهب حنفی از مذاهب اهل تسنن است.
    8. نور الثقلین جلد 2 صفحه 6، در منابع اهل تسنن هم، المنار جلد 8 صفحه 331 و طبری جزء 8 صفحه 98 از ابن عباس و ابن سیرین و حسن بصری این مطلب نقل شده است.
    9. سوره اعراف آیه 16.
    10. نهج البلاغه خطبه 192 صبحی صالح و 234 فیض.
    11. سوره بقره آیه 87.
    12. در راستای حركتهای تشنج آفرین آمریكای متجاوز، همین امروز كه مشغول نوشتن این عبارات هستم یعنی 12 تیرماه 1367 برابر با 18 ذیقعده 1408 هواپیمای مسافربری جمهوری اسلامی با 290 مسافر و خدمه در حالی كه از بندرعباس به طرف دوبی در حركت بود بر روی خلیج فارس در حدود ساعت20/ 10 دقیقه بامداد مورد اصابت دو موشك ناوگان آمریكا قرار گرفته و در هوا منفجر و به قعر آبهای خلیج فارس فرو رفت، آری روحیه استكباری آمریكا ایجاب می كند كه برای حفظ به اصطلاح منافع خود افراد بی دفاع را هم هدف قرار داده و خوی ضد بشری خود را هر چه بیشتر نمایان كند، لازم به تذكر است كه طبق آمار اعلام شده مسافرین هواپیما 156 مرد و 52 زن و 54 كودك از 2 تا 12 سال و 12 كودك زیر 2 سال بوده است باضافه 16 خدمه.
    13. نهج البلاغه قسمتی از كلمه 371.
    14. اینكه گفته شد حرص و تكبر و حسد اصول كفر، و هر یك در واقعه ای متجلی و عامل عصیان شد از روایات هم استفاده می شود از جمله روایت علی بن الحسین زین العابدین (ع) در سفینه البحار جلد 2 صفحه 458 ماده كبر و روایت امام صادق (ع) در اصول كافی جلد 2 صفحه 219 باب اصول الكفر.
    15. بحار الانوار جلد 78 صفحه 186.
    16. بحارالانوار جلد 99 صفحه 255.
    17. غمص الناس: احتقرهم (حقیر شمرد مردم را)- سفه الحق: جهله فاستخف به و نسبه الی السفه (نسبت به حق جاهل بود پس سبك شمرد آن را و نسبت سفاهت به آن داد).
    18. المازم وزان مسجد: الطریق الضیق بین الجبلین متسع ما ورائه... و یقال للموضع الذی بین عرفه و المشعر مازمان (المازم بر وزن مسجد، راه تنگ بین دو كوه است كه دو طرف آن وسیع بوده... و به مكانی كه بین عرفه و مشعر است مازمان گفته می شود) مجمع البحرین جلد 6 صفحه 7 چاپ مكتبه مرتضویه.
    19. این حدیث از احادیث قدسی است و هر حدیثی و كلامی كه از خداوند متعال بوده و در قرآن نباشد حدیث قدسی گویند این حدیث در منهاج البراعه ذیل این فراز از خطبه صفحه 117 جلد 12 مندرج است.
    20. نهج البلاغه خطبه قاصعه 234 فیض و 192 صبحی صالح (نقل از تفسیر نمونه جلد 6 صفحه 106).
    21. اطلاق «فرشته» بر شیطان به خاطر آن است كه در صفوف آنها جای داشت و همردیف آنها بود نه اینكه از خود آنها باشد بلكه وی از جنیان بود.
    22. بحار الانوار جلد 77 روضه بحار صفحه 90.
    23. سوره بقره آیه 10.
    24. سوره اسراء آیه 82.
    25. سوره فصلت آیه 44.
    26. نهج البلاغه خطبه 175 فیض و 176 صبحی صالح.
    27. درباره شفا بخشی قرآن در جاهای دیگر نهج البلاغه نیز سخن به میان آمده از جمله در خطبه (150 فیض- 157 صبحی صالح) می فرمایند: و دواء دائكم (قرآن) دوای بیماریهای شما است (و در (خطبه 148 فیض- 156 صبحی صالح) می فرمایند: الشفاء النافع (قرآن) شفابخش پر بركت است).
    28. این ترجمه و تفسیر از این عبارت بر طبق تفسیر استاد در تفسیر نمونه جلد 12 صفحه 241 -2 است.
    29. نهج البلاغه خطبه 107 فیض و 108 صبحی صالح.
    30. نهج البلاغه خطبه 167 فیض و 168 صبحی صالح.
    31. جمله (آخر الدواء الكی) مثل مشهوری است كه برای آخرین مرحله تدبیر بكار می رود.
    32. سوره لقمان آیه 27.
    33. رجوع شود به تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 76.
    34. آل عمران آیه 188 تا 194.
    35. سوره صافات آیه 7.
    36. بحار جلد 73 صفحه 235.
    37. نقل از تفسیر نمونه جلد 12 صفحه 119 ذیل همین آیه.
    38. سوره جاثیه آیه 13.
    39. سوره نحل آیه 12.
    40. سوره ابراهیم آیه 32.
    41. جمع وغد بمعنی نادان و احمق و كم عقل و نیز بمعنی بنده، نوكر و خدمتكار نیز آمده است (فرهنگ عمید).